این داستان را با خانواده بخوانید

هرچند با خودم وعده کرده بودم تا انتخابات بحثی جز آن نداشته باشم اما انقدر داستان امروز مرا تحت تاثیر قرار دادکه بلافاصله بعد اتمام کتاب و رفتن سر مراز شهدا ،نشستم و بازگو کردم آنچه خوانده بودم.فقط میدانم این دومین بار بود که هنگام خواندن یک کتاب به پهنای صورت اشک ریختم" اولی کتاب عشق،پدر،پسر اثر سیدمهدی شجاعی بود"  هرچند به نظرم مطلب درپایان بی ربط به انتخابات هم نخواهد بود...

نام: محمدحسن

نام خانوادگی: ابراهیمی

تاریخ تولد: 22/10/46

تاریخ ازدواج:7/12/75

نام و نام خانوادگی همسر: شهناز انصاری

محمد حسن سربازی را درعسلویه پایان برد. او مترجم کارشناسان خارجی بود.بعد پایان سربازی درحالی که پزشکی قبول شده بود، آمد سراغ حوزه، او خیلی زود با توجه به پشتکاری که داشت و تسلط بر زبان عربی و انگلیسی که همه را در دوران تحصیل یاد گرفته بود پیشرفت کرد.محمد حسن که اصالتاً بوشهری بود، به خاطر شغل پدر که او نیز روحانی بود در قم ساکن بودند اما اوهمیشه در ایام تبلیغ راهی بوشهر می شد. آنجا هر جا که کسی نمی رفت و سخت ترین جا بود محمد حسن می رفت.همیشه در جیب یا کیف برای بچه هایی که خوب قرآن می خواندند هدیه داشت  . حتی گاهی که هیچ نداشت با یک بوسه از انها تشکر می کرد. آخرش هم در همان بوشهر با یک دختر پاک و متدین آبادانی که البته ساکن بوشهر بودند ازدواج کرد. همسر محمد حسن یا همان شهناز، معلم بود.

شهناز می گوید من گفتم مهریه ام 100 سکه ، اما شیخ محمد حسن اخمی کرد و گفت این ارقام در شان یک روحانی شیعه نیست، من به 14 سکه راضیم. آخرش هم شهناز قبول می کند. راست می گفت شیخ که خدا مهر مومنان را در دل همه قرار می دهد جز دشمنان خدا. شهنار درحالی که اوضاع مالی پدرش خوب بود و انها خانواده سرشناس و محترمی بودند به شدت هم مذهبی بودند خودش می گوید من از سوم دبستان دیگر چادری شدم و همیشه از عمو ها و پدرم هدیه کتاب یا چادر و سجاده میگرفتم. خودش میگوید کتاب در باره حجاب...  ( آخر داستان امکان ندارد به شهناز آفرین نگویید...

آنها بعد ازدواج نقل مکان میکنند به قم، زندگی عاشقانه آنها شروع میشود و محمد حسن که به فکر کسب اجتهاد در فقهاست به شدت تلاش می کند. علی رغم اینکه او بسیار به امر تبلیغ معتقد است. محمد حسن بسیار هنرمند و پرتلاش است. او کار آموزش به طلاب خارجی را نیز به عهده دارد، محمد حسن کاملاً به انگلیسی تسلط دارد...

بعد مدتی به او پیشنهاد سفر به خارج کشور می شود، مثل همیشه کشوری که هیچ کس نمیرود!!

کشور گویان در آمریکای جنوبی، در همسایگی برزیل،ونزوئلا و سورینامی

کشوری کوچک که مسلمانان زیادی داشت، البته بیشتر سنی آن هم از طرفداران فرقه احمدیه و ضد شیعه

هندو ها هم بودند، مسیحی ها . کشوری با تنوع ملیتی و دینی زیاد که بسیار دارای منابع طبیعی غنی مانند طلا و الماس است اما مردم در فقر مالی و معنوی موج می زنند.

تاریخ اعزام به گویان : 25/12/80

محمد حسن بلافاصله پس از ورود به گویان کارش را شروع می کند. او مرکز بی رونق اسلامی انجا رو رونق میدهد. منزل خودش را بازسازی میکند و تبدیل به مکان آموزشی برای طلاب میکند و خودش در یک اتاق 9متری شروع به زندگی...

او روز اول هیچ طلبه ای ندارد. اما پس از تقریباً 26 ماه فعالیت در آن کشور 50 خانواده شیعه تربیت می کند. او در مرکزش همه کاری می کند. از آموزش رایگان کامپیوتر و خیاطی و آشپزی بگیر  تا آموزش طلاب دینی

او در پی آشنایی مردم با ائمه اطهار است.او توانست ظرف کمتر از یک ماه کاملاً به زبان اسپانیایی که زبان رسمی گویانی هاست مسلط شود. حالا در کالج اسلامی گویان فقط مسلمان ها نمی آیند. بلکه مسیحی ها و هندو ها هم می آیند. کشوری که به شدت در آن نژاد پرستی جریان درد و اعراب هندوها را و جفتشان بومیان را نمی توانند ببینند. حالا در کالج اسلامی گویان زیر نظر محمد حسن ابراهیمی همه کنار هم در حال آشنایی با اسلام اند.دیروز آشپز مسیحی کالج هم شیعه شد.

هر کس مشکلی دارد می آید سراغ شیخ محمد حسن

حالا بعد 1سال وقتی شیخ در خیابان راه می رود همه چه مسلمان چه غیر به او می گویند سلام علیک یا شیخ

او سلام را به همه آموخته. لباس زیبایش جلب نظر می کند. دشداشه بلند عربی برای همه جذاب است. مردم جلو می روند با او حوال پرسی می کنند و گاهی او هرچه خریده یا در جیب دارد بینشان تقسیم میکند.

قابل باور نیست اما او به بسیاری از مردم حدیث کسا را یاد داده است. بسیاری از بیماران که برای شفا و دعا و کمک نقدی به او مراجعه می کنند درپاسخ حدیث کسا و سفارش بر آن را میگیرند.

او برای مادر یکی از طلاب که هندو است و فلج، بعد عیادتش دعای مشلول می خواند. بعد چند هفته پیرزن شفا می یابد و کلی خانواده شیعه می شوند.

حالا بعد دوسال مردمی که عمری تحت تاثیر کالج های اسلامی زیر نظر عربستان وهابی بوده اند دارند هنگام برخاستن از جا یا علی می گویند.

خود محمد حسن می گوید او همه موفقیت ها را مدیون همسر با وفا و صبورش است. بعد هفت سال زندگی مشترک. حالا شهناز در گویان باردار شده و محمد حسن همین را نیز از الطاف اهل بیت(ع) می داند.

کارها همه خوب پیش می رود تا شبی که ساعت 9 از کالج تماسی با شیخ گرفته می شود و او به سرعت آماده رفتن به کالج می شود.

بیرون در که می رسد با خنده نگاهی به شهناز پشت شیشه می کند و می گوید عزیزم 10 دقیقه دیگر می آیم. چون بعد 1سال خانه ما عوض شد و آمد چند خیابان پایین تر

محمد حسن رفت که ده دقیقه ای بیاید اما تا 1شب نیامد. دل شهناز غریب و حامله به شدن نگران است.

صبح خبر می رسد شیخ محمدحسن را ربوده اند

تاریخ ربایش: 14/1/1383

خدای من شهناز در دیار غریب آن هم کشوری که هنوز ایران در آن سفارت ندارد بی کس چه کند. محمدحسن آدم معروفی بود و حالا مدام رسانه ها و مطبوعات درب خانه محمد حسن صف کشیده اند و با بانوی مضطربش مصاحبه میکنند.

او تک و تنها مانده، نه راه پس دارد نه راه پیش. دیشب غریبانه و تنها نشسته بود برای خودش روضه حضرت فاطمه(س) می خواند و گریه می کرد. یادش بخیر این کاری بود که همیشه محمد حسن از او می خواست تا انجام دهد تا پس از پایانش دعا کند

صبح در تلویزیون گویان حاضر شد و با اشک چشم از ربایندگان خواست او را آزاد کنند اما خبری نشد.

شهناز باردار الان با آن وضعش و روحیه داغون و غم غربت هر روز باید به شناسایی جسد مردانی برود که پیدا شده اند.

فکرش هم سخت است. بالاخره بعد 2هفته مادر و عموی شهناز می آیند. حالا عمویش میدان داری میکند . تا بالاخره روزی عمویش بعد رفتن  و شناسایی یک جسد میآید و میگوید شهناز باید برویم. اما او بدون خبر از شوهر نمی رود. با اصرار زیاد عمو راضی می شود از گویان بیاید به ونزوئلا. در راه درد او را میگیرد و می آیند بیمارستان. بچه باید زودتر دنیا بیاید. و دخترشان که از قبل محمدحسن او را فاطمه نامید به دنیا آمد.

تاریخ تولد فاطمه:17/2/1383

مخفیانه عمو برای کودک شناسنامه میگیرد و با همکاری بعضی از اعضا کالج و سفیر ایران در ونزوئلا آنها از گویان خارج می شوند.فاطمه 5روزه با مادری که 5روز شده فارغ شده با هواپیما از ونزوئلا می آیند به هلند و از آنجا به ایران.

در ونزوئلا برای تولد فاطمه در محل سفارت بعد قرائت دعای کمیل ولیمه می گیرند.

حالا شهناز در قم کنار پدر محمد حسن نشسته و شرمنده از اینکه تنها آمده.

نا گهان پدر محمد حسن می زند زیر گریه و بعد او همه جمع

.محمد حسن شهید شده بود

تاریخ شهادت به دست عومل وهابیت و استکبار: 15/2/1383

درست است آن جسد آخر که عمو شناسایی کرده بود جسد محمد حسن بود. نگذاشتند من ببینم زیرا با اسلحه نصف سرش را برده بودند.

در میان اشک ها شهناز گفت شبی که او را ربوده بودند در خواب می بیند محمد حسن را عده ای دست و پا بسته دارند می برند و او فریاد می زند شهناز 34

پیکر پاک حجت الاسلام محمد حسن ابراهیمی پس از 34روز پیدا شد و بعد انتقال به قم کنار مزار شهیدان زین الدین دفن شد

برگرفته از کتاب مهاجر نوشته زهره شریعتی  ناشر:موسسه ولائ منتظر